سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دهکده ایی برای همه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عصیان خدا (فروغ)

    نظر

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم

سکه خورشید را در کوره ظلمت رها سازند

خادمان باغ دنیا را ز روی خشم میگفتم

برگ زرد ماه را از شاخه ها جدا سازند

 

 

نیمه شب در پرده های بارگاه کبریایی خویش

پنجهء خشم خروشانم جهان را زیر و رو میریخت

دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی

کوهها را در دهان باز دریاها فرو میریخت

 

 

میگشودم بند از پای هزاران اختر تبدار

میفشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها

میدریدم پرده های دود را تا در خروش باد

دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها

 

 

میدمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی

تا ز بستر رودها ، چون مارهای تشنه ، برخیزید

خسته از عمری بروی سینه ای مرطوب لغزیدن

در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند

 

 

بادها را نرم میگفتم که بر شطتبدار

زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند

گورها را میگشودم تا هزاران روح سرگردان

بار دیگر،در حصار جسمها،خود را نهان سازند

 

 

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم

آب کوثر را درون کوزهء دوزخ بجوشانند

مشعل سوزنده در کف،گلهء پرهیزکاران را

از چراگاه بهشت سبزتر دامن برون رانند

 

 

خسته از زهد خدائی،نیمه شب در بستر ابلیس

در سراشیب خطائی تازه میجستم پناهی را

میگزیدم دربهای تاج زرین خداوندی

لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را



(فروغ)


تا تو با منی (هوشنگ ابتهاج)

    نظر


تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست

شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است


دنیای کوچک من (سیمین بهبهانی)

    نظر

وقتی که سیم حکم کند ، زر خدا شود

وقتی دروغ داور هر ماجرا شود

وقتی هوا،هوای تنفس هوای زیست

سرپوش مرگ بر سر صدها صدا شود

وقتی که در انتظار یکی پاره استخوان

هنگامه ای ز جنبش دم ها به پا شود

وقتی به بوی سفره ی همسایه ، مغز و عقل

بی اختیار معده شود ، اشتها شود

وقتی که سوسمار صفت پیش آفتاب

یک رنگ،رنگ ها شود و رنگ ها شود...

وقتی که دامن شرف و نطفه گیر شرم

رجاله خیز گردد و پتیاره زا شود

بگذار در بزرگی این منجلاب یاس

دنیای من به کوچکی انزوا شود!!